بازگشت بیوتنی
بسم الله؛
دیگر به فکر و مشورت و استخاره نیست
باید که جان دهیم جز این راه چاره نیست
معشوق جز به کشتنم اهلی نمیشود
من خوش به اینکه او دلش از سنگ خاره نیست
روی مزار ما بنویسید: «هیچکس»
این آسمان، معطّل ماه و ستاره نیست
خرده مگیر اگر که زبانم صریح بود
این شعر جای آمدن استعاره نیست
تکلیف، مثل روز برایم مشخص است
دیگر به فکر و مشورت و استخاره نیست
پی نوشت:
مشغله هام واقعا زیاده...واقعا عذرخواهم از همه ی رفقا.
اینجا هم دیگه قول مردونه میدم مرتب به روز بشه.
-شعر از احسان محمودپور
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۱۸ ب.ظ توسط محمدرضا سلطانی
|
و در آغاز هیچ نبود و کلمه بود و آن کلمه خدا بود. و کلمه بی زبانی که بخواندش و بی اندیشه ای که بداندش ، چگونه می تواند بود؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود... و با نبودن چگونه می توان بودن؟ و خدا بود و او با عدم و عدم گوش نداشت... حرف هایی هست برای گفتن... که اگر گوشی نبود نمی گوییم و حرف هایی هست برای نگفتن . حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند . حرفهایی شگفت ، زیبا و اهورایی همین هایند و سرمایه ماورایی هر کس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.