احوالات روزانه

بسم الله؛

معمولا در روزهای مختلف حال و هوای مختلفی دارم ... این روزا تو فاز(!) این ابیاتم!

هر که عاشق پیشه بی خویش تر

هر دلی بی خویش تر درویش تر

در دل من باغ ها از لاله ها

همچو نی در بند بندش ناله ها

با خیال لاله ها صحرا نورد

دشت را پوید ولی با پای درد

-----

گوی سبقت می برند این خاکیان

در عروج خویش از افلاکیان

عشق اینجا اوج پیدا می کند

قطره اینجا کار دریا می کند

رخصتی تا ترک این هستی کنیم

بشکنیم این شیشه تا مستی کنیم


پی نوشت :

*  اللهم ارحم من لایرحمه العباد و اقبل من لایقبله البلاد

*  خدایا رحم کن بر آنکه بندگانت بر او رحم نمی‌آورند و بپذیر آن را که هیچ سرزمینی نمی‌پذیردش!

*  با این نوا بشنوید ابیات بالا را.

* یک مقاله نوشتم در خصوص شبکه های اجتماعی در یک مجله ویژه مدیران آستان قدس رضوی... البته با اسم مستعار صدرا رئیسی! دیروز چاپ شد.


عالم بی وطنی رفقای ما

همواره خرداد برایم ویژگی خاصی دارد که آن را نسبت به سایر ماه ها متمایزتر میکند.در این ماه بیشتر در خودم هستم و بیشتر اوقاتم را به فکر کردن می گذرانم...و معمولا در این ماه نسبت به مسائل گوناگون فکری و اندیشه ای دیدگاه روشن تر پیدا میکنم و برخی مسائل دیگر که قابل گفتن نیست....


این روزا یکی از دوستان ما در حال و هوای خاصی به سر می برد که حس می کنم میدانم چه در دلش می گذرد و این اندازه بی طاقتش کرده است... این دوست شفیق ما برایم مصداق این ابیات را پیدا کرده این روزا...

گوی سبقت می برند این خاکیان، در عروج خویش از افلاکیان

عشق اینجا اوج پیدا می کند، قطره اینجا کار دریا می کند

رخصتی تا ترک این هستی کنیم، بشکنیم این شیشه تا مستی کنیم


پی نوشت :

اللهم ارحم من لایرحمه العباد و اقبل من لایقبله البلاد

خدایا رحم کن بر آنکه بندگانت بر او رحم نمی‌آورند و بپذیر آن را که هیچ سرزمینی نمی‌پذیردش!



بیا دل به دریا بزن

به این عکس‌ها، خیره شو خیره شو
به اون روزهای پر از خاطره

 

نخواه گرمی خوابه چشم کسی
بزاره که بیداری یادت بره

 

یه باری از امروز،رو دوشته
که واسش یه عمره زمین میخوری

 

همه منتظر تا ببینن کجا
تو از جاده‌ی عشق، دل می‌بُری!

 

ولی ایستادن، فقط کار ماست
ما که قصمون، قصه‌ی خواب نیست

 

بیا دل به دریا بزن، شک نکن
سرانجام این رود مرداب نیست


پی نوشت: همیشه از خوندن شعر لذت می بردم...توی بیت به بیت برخی شعرها حرفهای خیلی مهمی نهفته است....

پیرامون هتک حرمت امام هادی علیه اسلام

بسم الله؛

همیشه به بانو میگفتم بین ائمه اطهار علیهم السلام امام هادی علیه السلام از بقیه مظلوم تر است بین شیعیان... و همواره کمتر از دیگر ائمه راجع به ایشان صحبت می شود در حالی که ایشان نقش بسیار مهمی در تاریخ شیعه و زنده نگهداشتن آن ایفا کرده و اثر ماندگاری همچون زیارت جامعه کبیره نیز از ایشان به یادگار مانده است...

چندی قبل در فیس بوک و گوگل پلاس حملات سازماندهی شده ای را علیه ایشان مشاهده کردم که قلب انسان از به یادآوردن آن به درد می آید و همچون دوستان دیگر پیگیر بسته شدن آن صفحات آن شبکه های اجتماعی بودیم...آن زمان جسته و گریخته حرکات خوبی از طرف جامعه رسانه ای حزب الله در خصوص این امام همام انجام شد اما کافی نبودن آن و همه گیر نشدن آن سبب شد که ماجراهای اخیر پیرامون حرمت شکنی ایشان توسط خواننده ای -شاهین نجفی- و مرتد اعلام کردن این خواننده توسط مراجع تقلید پیش آید.

آنچه که بیش از پیش در حال نشان دادن خود در این ماجراست سازماندهی شدن این حرمت شکنی هاست که نشان میدهد دشمن در حال برنامه ریزی مفصلی برای از بین بردن مقدسات ما می باشد. ماجرای قرآن سوزی کشیش آمریکایی ، قرآن سوزی توسط نظامیان آمریکایی در افغانستان،هتک حرمت سازمان یافته علیه امام هادی(ع) و بسیاری از اتفاقاتی از این دست نشان دهنده ی این حرکت سازمان یافته است که متاسفانه به دلیل سکوت مسلمانان روز به روز بیشتر می شود...همچنان معتقدم اگر حکم حضرت امام(ره) در خصوص سلمان رشدی اجرا می شد شاید این اتفاقات دیگر به این شکل رخ نمی داد اما بر زمین ماندن حکم امام ،اجازه ی گستاخی بیشتر را به دشمنان مسلمانان برای هتک حرمت بیشتر داده است.

به اعتقاد من با توجه به قدرت بالای اطلاعاتی ایران ابتدا باید چند حرکت اساسی همچون ترور سلمان رشدی و شاهین نجفی پیگیری و اقدام شود که البته باید نهادهایی مانند سپاه و وزارت اطلاعت راسا این مسئولیت را به عهده بگیرند.

جامعه ی رسانه ای حزب الله هم علاوه بر برنامه ریزی مفصل برای اشاعه فرهنگ دینی و ترویج و اشاعه مقدسات باید به تابوهای عقیده ی دشمن هجوم ببرد.فراموش نکنیم اگر ما یک قدم به عقب برویم دشمن ده قدم به جلو گام برمی دارد.همچون یک جنگ واقعی نیز باید به دشمن هجوم برد تا آنرا به عقب راند.

متاسفانه رسانه های داخلی و صدا و سیما نیز در یک حالت سکوت به سر می برند و امیدی به انجام حرکتی توسط آنان نیست...

دیدن این کلیپ را که حاوی نکاتی اخلاقی و اجتماعی پیرامون مسائل اخیر است به همه توصیه می کنم.

بهانه ی خلقت

این روزا هیچی مثل این شعر حال و هوای دلم رو عوض نمی کنه. میتونین با نوای گرم حاج محمود بشنوینش

این کیست، این که محو تماشای خود شده
پیش از ظهور، مادرِ بابای خود شده
 
در بی زمانِ مانده به میلاد، سر بلند
از امتحانِ روشن فردای خود شده
 
با سیزده مناره خدا را صدا زده
قد قامت بلند مصلّای خود شده
 
منظومه های شمسی او بی نهایتند
گرم شکوه دیدن ژرفای خود شده
 
عقل فرشته ها که به جایی نمی رسد
خود پاسخِ شگفت معمّای خود شده
 
حالا علی برای علی جلوه کرده است
آئینه ی تلألؤ همتای خود شده
 
اصلاً خدا هر آن چه که می خواست، او شده
این کیست این که حضرت زهرای خود شده؟!
 
اشراق آسمانیِ رازِ تبارک است
صبح نزول سوره کوثر مبارک است!
 
دل می بری غزل غزل از این ترانه ها
شیواترین عزیزترین مادرانه ها
 
تسبیح را به دست بگیر و ببین که باز
معراج می روند همین دانه دانه ها
 
با آیه های سوره قدر آمدی که ما
ایمان بیاوریم به آن بی نشانه ها
 
هر صبح با سلام پیمبر طلوع توست
تنها بهانه ی پدرت از بهانه ها
 
آتش گرفت اگر تن تب دارمان چه غم
نورِ «دعای نورِ» تو سر زد به خانه ها
 
یا نور! فوق نور، علی نور ، نورِ نور
خورشید می شویم از این جاودانه ها
 
ای کاش زیر سایه سادات جا کنیم
نانی خوریم و حق نمک را ادا کنیم
 
سرو آمدی که پایِ علی همسری کنی
اصلاً رسیده ای که علی پروری کنی
 
با خطبه ات حماسه ای از واژه ها شکفت
شاید زمان آن شده پیغمبری کنی
 
تو از خودت برای خدا خرج می کنی
تا پاسداری از شرف سنگری کنی ...
 
که ریشه ولایت از آن آب می خورد
تا سایه ای بگیرد و حق گستری کنی
 
نهج البلاغه خوان مدینه، طنین تو
پیچیده تا که شرح علی محوری کنی
 
شیرازه عفاف و حیا و وقار و صبر
تنها به دست توست که مرد آوری کنی
 
ما شیعه زاده ایم به این دل خوشیم که
بیمار می شویم کمی مادری کنی
 
بانو به قول خواجه هواخواهِ خدمتیم
جا ماندگان قافله های شهادتیم
 
یادش بخیر یاد شهیدان یکی یکی
شوریده های حضرت باران یکی یکی
 
خرّم شده است شهر به شهر دیارمان
از خون گرم و قامت ایشان یکی یکی
 
جبهه گرفته بوی تو را که گرفته ای ...
سرهای سرخ بر سر دامان یکی یکی
 
کم کم پیامشان که فراگیر می شود
گل می کنند غزّه و لبنان یکی یکی
 
بحرین و مصر و تونس و صنعا ز خواب جست
از انقلاب پیر جماران یکی یکی
 
اکنون رسیده است زمانش که بشکنند
طاغوت های سنگی انسان یکی یکی
 
با بیرق ولیّ زمان می زنیم پا ...
بر قله های دانش دوران یکی یکی
 
بر لب فرشته نام تو آورد گریه کرد
سجّاده درد پای تو حس کرد گریه کرد
 
جان می دهیم و از درتان پر نمی زنیم
موجیم و سر به ساحل دیگر نمی زنیم
 
وقتی که حرف، حرفِ ولایتمداری است
ما دم ز غیر تا دم آخر نمی زنیم
 
وقتی که امر نایبتان فرض جان ماست
سنگ کسی به سینه ی باور نمی زنیم
 
ما را فقط به پای ولایت نوشته اند
ما سینه پای بیرق دیگر نمی زنیم
 
با ذوالفقارِ نامِ علی پا گرفته ایم
ما درس خود ز مکتب زهرا گرفته ایم
پی نوشت:
1-دو شب پیش به امید (برادر بانو) گفتم من هیچ وقت توی زندگیم به چیزی و کسی حسادت نکردم....اما حق بده که حسادت کنم که مادر شما حضرت زهراست...
2-
آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام
حس می کنم مزار تو را بین سینه ام
 
مانند آن خسی که به میقات پر کشید
قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
3-دو روز پیش رفته بودم دانشگاه،بالاخره فرم تدریس رو بهم دادن و اسمم رو توی سیستم اساتید ثبت کردن...
4-شعر اولی از جناب آقای حسن لطفی و دومی هم از سیدحمیدرضا برقعی است...

لپ تاپ

امروز صبح دیدم یه خش وحشتناک V شکل روی صفحه ی لپ تاپم افتاده....معلوم نیست از کجا اومده...اصلا حس خوبی ندارم باهاش

دردا درد...

جام اول:

دردیست غیرمردن کان را دوا نباشد !!!

پس من چگونه گویم کان درد را دوا کن؟؟؟

 

جام دوم:

آدم ها را عادت کرده ام که بر اساس دردهایشان تقسیم بندی کنم. آدم های کوچکی که دردشان بوی پفک نمکی می دهد. آدم هایی که دردشان بوی دماغ سوخته می دهد. آدم هایی که دردشان فقدان های مادی دنیاست. به قولی دیگر فرش گم کرده اند. آدم هایی که دردشان فقدان معنوی دنیاست و به نوعی آدم هایی که عرش گم کرده اند.

و آدم هایی که دردشان، عظمت دردشان، بزرگی دردشان، تفاوت و خلاقیتی که در داشتن درد به خرج می دهند هوش از سر آدم می برند. نه در گم کردن فرش می سوزند و نه در حسرت عرش بی خود شده اند. دردی که هیچ حیطه ای توان معرفی کردن آن درد را در محدوده ای خاص را ندارد. فقط می توان گفت که درد ناب را سر کشیده اند. مثلا مردی که سر در چاه میکرد و از دردش حدیث به چاه می گفت! هر چقدر دنبال دردش گشتم نیافتم.

بویی از آن چاه که به مشامت می رسد حس می کنی همه چاه های عالم را می خواهی تا از شمیم درد علی ناله کنی. این حرفها به ما چه برسد؟!

 

جام سوم:

لقد خلقنا الانسان فی کبد... و آدم را در درد، با درد، همراه درد، بوسیله درد، توسط درد و اندرون درد آفریدیم. اصلا انسان را درد اندود کردیم تا آفریده شد. هر کسی را اراده کردیم تا درجه بالاتری از آفرینش را داشته باشد دردش را بیشتر ریختیم. هر کس را که خواستیم نزدیک تر به ما باشد جامش را از درد بیشتری پر کردیم. مبتلایش کردیم. دچارش کردیم. و دچار را چه چاره؟ بیچاره را چه چاره؟

گفتیم بی چاره برو و چاره بجو!!!

 

جام آخر:

هر که زنده تر بازنده تر

و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر

 

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو  

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو


پی نوشت:

1-از آرشیو یادداشت های قدیمی

2-اینروزا دارم تلاش میکنم بیشتر کار کنم...

3-بانو کمی کم طاقت شده این روزها و نگران من

بی وطن

اللهم ارحم من لایرحمه العباد و اقبل من لایقبله البلاد

ققنوس های رنج آباد زمین

رنج آباد زمین را رمزی است كه جز ابتلاء كلیدی توان گشودن آن را ندارد.

ققنوس وار زیستن و سیمرغ گونه زادن و مولود شدن، افسانه سر زبان ها نیست. داستان میلاد بال و پر است برای داشتن دنیایی دیگرگونه در میان رنج سرای متعفن؛ برای رسیدن از رنج به درد؛ رهیدن از ملال و زوال تعلق و شناور شدن در اكسیر اطمینان بودا وار بی پیوندی با هرچه كه ارزش دلبستن را ندارد.

مكتب ققنوس،‌ ادبستان درد است. در كلاس ققنوس دردمندی آزمون ورود است. مكتب دار ققنوس، به محك اشك خلوت شبانه و آه سوزان روزانه نظر می كند و «اخلاق كریمه ققنوسی» عطا می نماید. ساقی ققنوسیان پیاله های عطش آتش را به تب درد می گرداند و به لاجرعه نوشانش بی مقدار می نوشاند. چه هرچه شورش بیشتر نیشش بیشتر؛ هر چه نیشش بیشتر نوشش بیشتر.

اشك های تمساح و آه و ملال های زاغچه، نشان رنج زدگی در زمین متعفن با زمستان های یلدایی است. «بی رغبتی ققنوسی» به ساحل های شوره زار را نسبتی با خستگی و فرسودگی مردابی های ساحل نشین نیست. خستگی از فرسایش ساحل را با تشنگی شوره زارهای دنیا چه نسبت؟! نخواستن به "داشتن"، ققنوسی را چه فامیلی با بی تابی به داشتن نداشته ها؟! اولی عقده از پا وا می كند و دومی عقده به خانه دل می بندد! «بال های ققنوسی»، زیور طاووس گونه برای خودنمایی در جمعیت و ارضای منیت درون در فردیت نیست. بال های ققنوس هیزم های «تولدی دوباره» است كه هیج ققنوسی بی آتش، نه می زاید نه متولد می شود.

آنكه همراه ققنوس می شود، همزادان درد اوست. درد مشترك «قبیله ققنوس» را در كنار هم بودن دوام می بخشد. قبیله ققنوس نه به رنگ پیوند، هم نژاد می شوند و نه به پیش وند و پس وند تفاخر و تكاثر و طبقه، همخون و شهروند. نژاد ققنوس آتش است و آنچه آتش گرفته حال آتش گرفته را می داند؛ آتش گرفتن به تماشا فهم نمی شود و پرواز شراره ها از آن جز به پراكندگی همدردان فهم نمی شود. آنچنان كه گویی پراكندگی شان، عین همزادی باشد. چه فرزندان ققنوس از هم می پاشند و قله های دور از همدیگر را آشیانه می كنند. چه آوای محزون شبانه و انزوای روزانه گواه معراجشان از جمع است و زوزه سكوتشان نشان دل كندن از آشیانه آتش. چه فاصله طوس از مدینه عین وصل محمدیست و قرابت طوس فصل هارونی! شراره ها كه كنار هم نمی نشینند!!!

ققنوسیان را آشیانه كنار آتش فشان است. پیامبران آتشند اینان و زرداشترانی كه نبوتشان توسعه آتش است. مدینه فاضله شان سوختن همگان و جامعه مقدسشان جامعه پختگان. حیات طیبه شان حیاتی است كه هیچ كس بی درد نباشد. اینچنین فتح رنج آباد می كنند و جامه رنج های پفكین و نمكین و بادكنكی را از تن ساحل نشینان و مترفین به در می كنند و به معجزه عریانی به ید بیضای موسوی "پوچی مقدس"، دردهای اهورایی را به جسد كافور آلود و نخوت اندودشان می دمند.

راز ققنوس، رمز رنج آبادی زمین است كه جز آیت آتش، آن را تلاوت نمی كند و جز شراره های پراكنده اش آن را وا نمی گشاید.

پ.ن: از آرشیو نوشته های قدیمیم بود

پیاده روی

دلم میخواد توی یک خیابون که دو طرفش درخت باشه با آرامش قدم بزنم و پیاده روی کنم...