روزنوشت
بسم الله...
-
سلام...
-
بعد از مدتها دوباره اومدم...اوم...خب به لطف خدا مهندسی نرم افزار قبول شدم دانشگاه آزاد و انشالله فردا میرم دانشگاه واسه ثبت نام و از اونجا میرم پادگان واسه تسویه حساب... و ... توی این مدتی که توی پادگان بودم اتفاقات خاصی هم پیش میومد که اگر فرصتی پیش بیاد سعی میکنم بهشون اشاره کنم...
-
دهه ی فجر رو به همه تبریک میگم و همچنین پرتاب ماهواره امید رو که نشونه ی اقتدار و پیشرفت کشوره...
- برام دعا کنین.. یا علی
+ نوشته شده در جمعه هجدهم بهمن ۱۳۸۷ ساعت ۹:۳۱ ب.ظ توسط محمدرضا سلطانی
|
و در آغاز هیچ نبود و کلمه بود و آن کلمه خدا بود. و کلمه بی زبانی که بخواندش و بی اندیشه ای که بداندش ، چگونه می تواند بود؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود... و با نبودن چگونه می توان بودن؟ و خدا بود و او با عدم و عدم گوش نداشت... حرف هایی هست برای گفتن... که اگر گوشی نبود نمی گوییم و حرف هایی هست برای نگفتن . حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند . حرفهایی شگفت ، زیبا و اهورایی همین هایند و سرمایه ماورایی هر کس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.